ماه پیشونی  و آرمانش ...
ماه پیشونی  و آرمانش ...

ماه پیشونی و آرمانش ...

8- آرمان و گام در یازده سالگی...

امروز دوشنبه  سوم اسفند 94 است، آرمان تقریبا دو هفته پیش، شمع 10 سالگیش را فوت کرد و قدم در یازدهمین عمر زندگی خود گذاشت...

دوست داشتم هر روز و هر روز از او بنویسم ، کماکان ذهن نقادی دارد و من عاشق این نگاه او هستم ....اگر هر روز هم از او بنویسم باز حرفی برای گفتن هست...نه اینکه پسرم باشد و من مادری فرزند شیفته !!!،  ....

او هم مثل همه ی همسن و سالانش هنوز کودک هست، حتی نوجوان نیست... و چه بسا کارهایی می کند که بگو مگو داریم،... گاه عصر که به خانه می رسم از ریخت و پاشی که کرده دعوایش می کنم ... و گاه از اینکه یک صفحه از تکلیفش را تند تند صبح – آن هم در مسیر رفتن به مدرسه _ بنویسد سرزنشش می کنم...و گاه از مداد و پاک کن هایی که گم می کند ایراد می گیرم ، و ...

  و او هنوز کودک است؛ و انگار تازه لذت خوردن را کشف کرده باشد عاشق شکلات و نوتلّا است عاشق لازانیا و پیتزا و ماکارونی، عاشق ژله بستنی و پای سیب و...


و هنوز کودک است و عاشق دیدن سفید برفی و زیبای خفته و بن تن و باب اسفنجی...

و  بودن در جمع بچه های فامیل و دوستانش را دوست دارد و از تعطیلی مدرسه ها مثل همه بچه ها، مشعوف و شادمان می شود.

گاهی چندین روز متوالی، دلبسته ی تبلت و بازیهای آن می شود و گاه، بیش از یک ماه می گذرد و سراغ تبلت نمی رود... و کماکان از کتاب خواندن لذت می برد. (در مورد کتابها در پست بعدی جداگانه می نویسم)...

 

کودک است اما امسال، تمامی تعطیلات تابستان را به تنهایی در خانه گذرانده. و در فصل مدرسه ها، از مدرسه به خانه می رود خانه ای که خالی است! ناهارش را گرم می کند بعد ناهار و نیم ساعتی استراحت به انجام تکالیفش مشغول می شود. برای انجام تکالیف و گرفتن راهنمایی ، برخی روزها، چند باری با من تماس می گیرد.... در بسیاری از کارها کاملا مستقل شده اما در کوتاه کردن ناخن های دستش کماکان تنبلی می کند آنقدر که من کوتاهشان کنم...

خوشحال است که سال تولدش دو رقمی شده و بزرگ شده ... ولی هنوز مثل زمان خردسالیش دوست دارد با عروسک های بن تن و سوپر من و بتمن و ....مشغول بازی باشد.

و در چهارمین سال یادگیری ویولنش ، هنوز چه بسا باید یادآوری کنیم برای تمرین ساز.

در انجام تکالیف مدرسه جدی است البته به شرط اینکه اختیاری نباشد!! در صورت اختیاری بودن به راحتی خط قرمز بر روی آن تکلیف می کشد...ولی می تواند مدت زمان طولانی با مار روبیک سرگرم شود ...


.......

 

اما چیست که مرا وا می دارد که افسوس بخورم که چرا هر روزش را ثبت نمی کنم؟؟؟


همان ذهن نقادش و نگاه پرسشگرش ...


ذهنی که من از او می آموزم بسیار هم می آموزم...

 

چند وقت پیش، در بخش گالری گوشی موبایلم ، فیلم کوتاهی را یافته بود به اسم"  اتاق 8" ... فیلمی حدود پنچ شش دقیقه ...دو سه باری فیلم را دید بعد گفت:" اگه این فیلم درست بگه پس دنیا مون پراز قوطی های تو در توست" و گفت " یعنی در یک لحظه، در بی نهایت اتاق هایی هستیم از اندازه قوطی کبریت تا اندازه دنیا"...  و روی بی نهایت تاکید می کرد ...و بعد با خود می گفت مگه میشه؟؟؟ و روزها مشغولیت فکرش بود این دنیاهای تو در تو .... و گاه ترسناک می دونست اینجوری بودن را....


و آیا نباید ثبت کرد نگاه پسرکی ده ساله را از فیلمی کوتاه....

و نباید ثبت کرد برداشت پسرکی را از کتاب شازده کوچولو....

و نباید ثبت کرد مقایسه پسرکی ده ساله را از رمان بینوایان ویکتور هوگو با رمان آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز....


مقایسه ای که برای من مادر آنقدر جالب بود که به فکرم رفتم و جستجو کردم در مورد زمان نگارش این دو رمان ....و دیدم که با فاصله یک سال این دو منتشر شده ... و روزها فکر میکردم به درد های مشترکی که انسانهای بزرگ در 150 سال پیش داشتند- به طوریکه در لندن و پاریس دو نویسنده بزرگ همزمان دو رمان خلق می کنند که...  ،


و جدا حیف می دانم ننویسم از نگاه او که هنوز متفکرانه است و انسانی ...


و با اینهمه تنبلی می کنم ...چرا؟؟؟


نظرات 2 + ارسال نظر
حسن طلیعی یکشنبه 6 تیر 1395 ساعت 18:10 http://taliei.blogfa.com

خانم مامان آرمان!
قلم خوبی دارید و من دوستش دارم
ممنون که می نویسید و به اشتراک می گذارید
ممنون

نیکو دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 13:30 http://BARANKHANOOM.BLOGFA.COM

دریا جون مدتهاست که دیگه نمی نویسم اما همچنان اینجا رو میخونم و واقعا استفاده میکنم بهم آرامش میده . برای خودت و آرمان عزیز بهترین ها رو آرزو میکنم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد