تصوير ماه در آب
تو ماه را بنگر
و من در تلاطم امواج بی امان
در پی پيکر پاره پاره مهتاب
تکه تکه هايش را آنگونه که خود می خواهم

 کنار هم می چينم
و ماه را از نو در ذهنم می سازم.

"هزاران تکه از ماه در پهنه آب های زمین ، تنها بازتاب یک ماه در وسعت آسمان است"

 

پی نوشت ۱ : تو وجود همه ما یه بخشی هست که خارج از زمان داره داره به وجود خودش ادامه میده...

پی نوشت ۲: میگن زندگی راه خودشو پیدا میکنه ولی شاید گاه گداری  باید ما باشیم که راه رو به زندگی نشون بدیم ...

پی نوشت ۳ : در خاطرات  هر کسی چیزهایی هست که به هیچ کس نمی گوید ،فقط برای دوستانش بازگو میکند 

مسائلی هم هست که حتی به دوستان نمی شود گفت و ادم فقط برای خودش میتواند بازگو کند ، عین راز است 

سرانجام چیزهایی هم هست که انسان حتی میترسد برای خودش هم اشکار کند ."داستایوفسکی "

 


نوشته شده در تاريخ پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ توسط فخری

این راز چله چیست ؟

رسیدن به اکسترمم و خیره شدن  بر گستره طی کرده ؟

با لقمه های تجربه در توشه رهسپاری به آینده؟

این روزها درونم مرا صدا می کند

مرتب مرا صدا می کند. همه اش نگاهش می کنم.

این روزها دارم فکر می کنم چقدر درون آدم صلب است

چقدر تغییر نمی کنیم

هیچ چیز عوض نمی شود. دوست داشتن هایمان... غمگین شدنمان... 

هیچ چیز قرار نیست عوض شود.

چقدر بعد از هر اتفاق آدم دوباره خودش همان خودش می شود...

شاید بزرگترین تغییرات در آدم در حین مادر شدن قرار است اتفاق بیافتد

ولی باز هم با سماجتی می خواهی خودت را خودت نگه داری

و بعد از چند سال می فهمی باز هم همان خودت شده ای

خیالت راحت می شود که خیلی اتفاقات تو را عوض نمی کند

هیچ چیز بعد از خیلی چیزها عوض نمی شود

تمام مختصات ها را میکاوم 

در نیمه دهه چله هم می فهمم من همان هستم

همان که بودم ....و زمان توهمی بر پیمانه بودن 


نوشته شده در تاريخ یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ توسط فخری

این راز چله چیست ؟

رسیدن به اکسترمم و خیره شدن  بر گستره طی کرده ؟

با لقمه های تجربه در توشه رهسپاری به آینده؟

این روزها درونم مرا صدا می کند

مرتب مرا صدا می کند. همه اش نگاهش می کنم.

این روزها دارم فکر می کنم چقدر درون آدم صلب است

چقدر تغییر نمی کنیم

هیچ چیز عوض نمی شود. دوست داشتن هایمان... غمگین شدنمان... 

هیچ چیز قرار نیست عوض شود.

چقدر بعد از هر اتفاق آدم دوباره خودش همان خودش می شود...

شاید بزرگترین تغییرات در آدم در حین مادر شدن قرار است اتفاق بیافتد

ولی باز هم با سماجتی می خواهی خودت را خودت نگه داری

و بعد از چند سال می فهمی باز هم همان خودت شده ای

خیالت راحت می شود که خیلی اتفاقات تو را عوض نمی کند

هیچ چیز بعد از خیلی چیزها عوض نمی شود

تمام مختصات ها را میکاوم 

در نیمه دهه چله هم می فهمم من همان هستم

همان من در عمق و هیجان و امید  ....

و زمان پیمانه ای بر بودن

 رد پایی از موی سپید بر سر 

شکنج خطوطی بر چهره 


نوشته شده در تاريخ یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ توسط فخری

از پس سالها

خیابان همان است که بود اما شلوغتر 

کوچه ها همان هستند....در و دیوار همان هستند... 

آسمان همان است بعضی وقت ها کمی طوسی تر...

زمین همان هست ...

 درختان هم به روال می رویند

پیچک ها هنوز هم زودتر از بقیه سبز می شوند و می پیچند و بالا می روند

آدم ها همان هستند... کمی غمگین تر... 

شب همان است هنوز جبار و مریخ را می شود دید

ماه هنوز می تابد

همه چیز همان است

به غیر از "فردا"

فردا دیگر مثل سابق نیست

فردا عوض شده

و من که نمی دانم همان هستم یا نه!

می روم لابه لای صفحات قبلی

من همانم فقط در میانه چله زندگیم 

راه ها و سالها را پشت سر گذاشته 

 خلوت خویش برگزیده.

 

پی نوشت: زندگی میفروشیم و تجربه میخریم ...مجال اندکت رو زنده گی کن 


نوشته شده در تاريخ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ توسط فخری

یک جایی از زندگی که میرسی

میفهمی که رنج رو نباید امتداد داد

میفهمی که آدمها در زندگی زود پشیمون میشن

گاهی از گفته هاشون

گاهی از نگفته هاشون

گاهی از گفتن نگفتنی هاشون

و گاهی هم از نگفتن گفتنی هاشون

به یک جایی از زندگی که میرسی میفهمی

بهترین درسها را در زمان سختی ها آموختی

میفهمی صبور بودن ایمانه 

 خویشتن داری عبادت و خندیدن نیایش!

به یک جایی از زندگی که میرسی میفهمی

که برای رفتن همیشه وقت هست

باید بودن رو تاب بیاری

باید نگاهت رو به بالا بدوزی تا دلت از آدمهای پایین نگیره

به یک جایی از زندگی که میرسی می فهمی

بعنوان یک انسان تو مسئول معنا دادن به لحظه لحظه زندگی خودت هستی

لحظات زندگی می تونند سفید و بی معنا از رو به روت بگذرن 

می تونی ساعت ها در معنای لحظات بمونی

یک جایی از زندگی هم می فهمی تو باید رنگ بزنی به در و دیوار زندگیت

"ایمان فعال" یکی از مهمترین مهارت ها برای شاد زیستنه

ایمانی که در کنار ظهور در دوردست ها براش فعالیت هم بکنیم

ایمان بیاریم به آغاز فصل گرم

 

پی نوشت 1: به یک جایی از زندگی هم میرسی  که برای تبریک سال نو دیگه نمیگی امیدوارم سال خوبی

داشته باشید .. بلکه از اعماق قلبت میگی: امیدوارم سال خوبی بسازید 

چون میفهمی که روزهای خوب رو باید ساخت!

پی نوشت 2: ابرهای آسمان هر سرزمینی شبیه مردمان همان سرزمین می بارند-سید علی صالحی

سال با باران آغاز شد ، با رحمت، شهر را بهار در بر گرفته...سپاس

 


نوشته شده در تاريخ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۴ توسط فخری

گاهی فکر می کنم زندگی در پس همه لحظات پر پیچ و خم و دالون دالون 

گه گاه خیلی هم ساده میشه...

زندگی در سطح، انگاری خیلی هم ساده است

انگار هیچ پیچیدگی نداره و سر راسته...

روزمرگی ها زندگی را سرراست می کنن، بعضی وقت ها هم همین روزمرگی ها

زندگی را عجیب ساده می کنن...

بعضی وقت ها هم همین ساده شدن ها، زندگی را دلچسب تر می کنن!

آدم هایی که لحظات تنهایی طولانی را گذروندن

می دونن لحظات تنهایی و فکر کردن می تونه چقدر "زنده بودن" رو پیچیده تر کنه

بعضی وقت ها هم همین کنج های تنهایی کم نور و پر از سکوت و بی تردد

 آدم ها رو می سازه که حتما هم می سازه

برق نگاه با یک پس زمینه از چیزی از جنس غم شاید این آدم ها را دوست داشتنی تر می کنه

واقعیت اینه که آدم ها خودشون تصمیم می گیرن در مقاطع مختلف زندگیشون

از چه عمقی از زندگی بگذرن...

بعضی ها برای همیشه میان به سطح زندگی و به پشت می خوابن روی زندگی

 فارغ از هر آنچه در درونه لحظات رو می گذرونن

بعضی ها هم یک جایی از زندگی تصمیم می گیرن یک شیرجه بزنن در عمق،

بی خیال از هر اونچه اون بالاها روی سطحه از پیچ و خم های پر عمق می گذرن و می گذرن

خیلی ها هم در همون اعماق گیر می کنن به جایی، به چیزی...

نه توان بالا اومدن دارن .... نه پای پیش رفتن!

فکر می کنم انتخاب عمق زندگی، یک انتخابه برای هر آدمی...

و هر آدمی گاهی هم باید تصمیم بگیره بیاد به سطح و یک نفس عمیق بکشه

چیزی از جنس سادگی محض رو روی سطح،بر روی یک عمق پر پیچ و خم حس کنه

بگذاره سادگی کمی بپیچه لای بند بند وجودش

.

.

.

 

 

 

پی نوشت 1:سرانجام روزی به حکمت همه اتفاقات زندگی پی خواهی برد،به سردرگمی ها بخند ،

از میان اشک ها لبخند بزن و .....به وسعتی بی دریغ ایمان داشته باش .آگاهی از قبل به ما بخشیده

شده راه به دست آوردنش رو به دور از هر تعلقی پیدا کن...

 

پی نوشت 2:درسته که دنیا برپایه اصل عدم قطعیت بنا شده ولی واقعیت محکم اینه که هیچ چیز

به اندازه قطعیت های جایگزیده نمی تونه حال آدم رو خوب کنه...

عدم قطعیت همیشه جایی درونی از وجود را به لرزه در میاره....

 

 

 

 


نوشته شده در تاريخ دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۳ توسط فخری

تولدی جسمانی وجود دارد كه همه آنرا از سر مي گذرانند

 تولد، تركيب ذهن ابدی که در اختيار می گیری

اين تولد فقط فرصتيست براي تولد روحی 

تا آن هنگام که تولد دوم صورت نپذيرد تو براستی زندگي نكرده ای

تولد نخست تنها يك فرصت است

بذری كه هنوز شكوفا نشده و به درخت تبديل نشده 

بهار آن بذر هنوز نرسيده. هنوز به گل ننشسته و رايحه اش را نپراكنده 

                                  تولد در وجودي جديد، انسانيتي جديد و خودآگاهي جديد 

باید دو مرحله را پشت سر گذاشت

 نخستين مرحله مرگ است. مرگ كهنه و قديمي

مرگ گذشته

مرگ شيوه ای كه تاكنون زندگي كرده ای

دومين مرحله زايشی دوباره

 انگار كه همين امروز متولد شده ای، آغازی از نو

اين فقط يك تشبيه نيست، بلكه براستی چنين است

تو امــــروز دوباره متولد می شوی

بگذار اين تا ژرفای قلبت رخنه كند 

آنگاه شب تاريك به پايان مي رسد و خورشيد در آسمان طلوع مي كند

( برداشتی از اوشو)

 

عکس:آذرگوی آسمان نیمه دوم سال.محمد رحیمی


نوشته شده در تاريخ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳ توسط فخری

گاه يک ستاره
يک ستاره گاهی
می‌تواند حتی در کف يک پياله‌ی آب
خواب هزار آسمان آسوده ببيند !

 

عکس: شکارچی زمستانه آسمان شب بر فراز زاگرس

 


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳ توسط فخری

 

 

 

گردونه عمرت را از امروز 13 سال پاد ساعت بگردانم

به لحظه هبوطت در جزیره خوردی و طفلی میرسم 

به نقطه معصومیت ، به مدار بقا ، به زاویه بودن 

دامن خود بر بستر نمو ات گستردم تا بیاموزی و بیابی 

گویی زمان بدرقه از این مجال فرارسیده

قاره بزرگسالان انتظار ورودت را میکشد

گریزی از زدن به آب نیست

مسیری مواج و پرتلاطم

دامنم را قایقی برای رسیدنت خواهم کرد

تاب خواهم اورد این انقلاب را

و تو پارو خواهی زد تا پهلو گرفتنی امن

نگاهت را به افق بسپار نهال افراشته

آمدن و بودن و شدنت

در آن شامگاه سرد و برفی سرزمین کوهستانی بر من و ما انوشه.

 

پی نوشت 1: پرسید یکی که عاشقی چیست ؟ گفتم که چو ما شوی بدانی ...

پی نوشت 2: همه زندگی مثل بادی هست که مدام از این سو  به آن سومی وزد و جهت

قایقت را عوض می کند... ولی بادبان همچنان در دست های توست.

 

 


نوشته شده در تاريخ پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ توسط فخری

  نگاه می کنم کمی تا قسمتی قبل تا اونجا که میتونم به خاطر بیارم

 هرجور حساب می کنم فکر می کنم آدم های زندگی همیشه خودشون رو تکرار می کنن

آدمی که میره همیشه میره .... آدمی که می مونه تا همیشه می مونه

آدمی که خاطرت رو آروم می کنه ... بی اونکه بدونی چرا ...همیشه آرومت می کنه

آدمی غمگین ات می کنه... هر ثانیه ات رو غمگین ...

آدمی که مضطرب ات می کنه ... به هر دلیل هر زمان اضطراب رو با خودش میاره

آدمی که ناآرومت می کنه .. هر لحظه دلیلی برای بالا و پایین کردنت پیدا می کنه

آدمی که تو رو قیاس می کنه ...

آدمی که...

آدم ها مدام خودشون رو در زندگی ات تکرار کرده و میکنن ...

آدم ها نقش دارن ...

هر کدوم با داستانی جدید نقش خودشون رو  تکرار می کنن...

حضور فرکتالی نقش های خواسته و ناخواسته زندگی هر آدمی رو پر میکنه ...

 تو ناخودآگاه آدم های ناخواسته زندگی ات رو کنار می زنی و اینطور میشه که ...

فقط آدم های خیلی کمی ... خیلی خیلی کم باقی می مونن

که بدون اونکه بدونی چرا ! هر لحظه ات رو آروم می کنن ...

 همین میشه که فقط آدم های خیلی کمی در زندگی هر آدمی باقی می موننن

در قلبش ... در ذهنش

که می مونن و آروم می کنن و می مونن ...

 

پی نوشت 1: لذت بردن از زیبایی فراغت ذهن می‌خواد ، کار هر کس نیست فراغت

ذهن داشتن! آدم های خیلی کمی فراغت واقعی ذهن دارند...

 

پی نوشت 2 : انگاری زندگی فقط همون نسبت‌هاست،نسبت تو با آدم‌ها،نسبت آدم‌ها با تو

و شاید نسبت تو با تو،نسبت گذشته با آینده.

 نسبت‌های خاک‌گرفته،نسبت‌های فراموش شده،

نسبت‌های تازه،نسبت‌های هنوز تعریف نشده!....


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳ توسط فخری

 

دارم فکر می کنم دنیا چطور بود اگه

آدمها می تونستند روح چیزها رو بفهمند ...

 به روح شهر فکر می کنم 

به روح رابطه

به روح جامعه

به روح اشیا

به روح آسمان

به روح طبیعت

به روح زندگی 

.

.

.

تا بشه نبضِ اشون رو گرفت...

بفهمی قلب اش کجاست!

 خلوت اش کجاست!

بالا و پایین اش کجاست...

وقتی از دریچه روح هر چیزی وارد بشی نگفته می فهمی و ننوشته می خونی!

 

پی نوشت 1: سكوت ِ بي نهايت ِ بعد از آواز را مخاطب ِ تازه از راه رسيده فكر مى كند

سكوت ِ كوتاه ِ قبل از آغاز است. پس  بي خبرانتظار چيزى را مى كشد

كه هرگز نخواهد شنيد...علیرضا روشن

پی نوشت 2:  قسمت کردن عالم به چیزهای زنده و نازنده بی معناست ، ماده زنده و

بی جان به طور جداناپذیری در هم تافته اند و زندگی نیز تمامی عالم را سرتاسر راگرفته

حتی یک تکه سنگ هم به نحوی خاص زنده است ...

هوش و ذکاوت نه تنها در تمامی ماده حضور دارد که در انرژی،فضا،زمان،

بافت کل عالم و در هر چیز

پی نوشت 3:جهان را در ذره شن دیدن،بهشت را در یک گل خود رو،بی نهایت را در کف

دست نگه داشتن و ابدیت را در یک ساعت....ویلیام بلک 

 

 

 


نوشته شده در تاريخ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۳ توسط فخری

بــــاران

اضلاع فراغت را مي شست‌

من با شن های مرطوب عزيمت باز مي كردم

و خواب سفرهای منقش مي ديدم‌

من قاتی آزادی شن ها بودم‌

من

دلتنگ

بودم‌

در باغ يک سفره مانوس پهن بود

چيزي وسط سفره‌ شبيه

ادراك منور

يك خوشه انگور

رویهمه شايبه را پوشيد

تعمير سكوتگيجم كرد

ديدم كه درخت ، هست‌

 وقتي كه درخت هست

پيداست كه بايد بود

بايد بود

و رد روايت را

تا متن سپيددنبالكرد

اما

اي ياس ملون‌!

 

پی نوشت: گمونم فرقه بین "نیاز" و "آرزو"!

داشتن خونه و ماشین و شغل و یه رابطه خوب یه نیازِ نه آرزو...

آرزو جنسش باید از نوعِ دیگه ای باشه...

خیلی از ماها تا وقتی به نیازهامون نرسیدیم این نیازهامون میشن آرزوهامون

ولی از ما بدتر اونایی هستن که وقتی به این نیازهاشون رسیدن بازهم

امتداد همین نیازهاشون در مقیاس بزرگتر می شه آرزوهاشون...

به نظرِ من، هر آدمی هرچقدر هم نیازمند

بد نیست گه گاه یه چیزی از جنسِ "آرزو" هم داشته باشه!


نوشته شده در تاريخ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳ توسط فخری

چطور زندگیتون رو به ..کِ فنا بدید!

یکی از قطعی ترین راهکارهای سلبِ کاملِ آرامش از زندگی

اینه که مدام روحیه کمال طلبی و ایده آل گرایی رو در خودتون تقویت کنید

فرض کنید وقتی قراره کاری انجام بشه 

 شما به عنوان یک آدم سوپر-ایده آل-گرا اون کار رو یجوری انجام میدید

که نه تنها ایده آله بلکه دو پله بالاتره

و یجورهایی ناظران متحیر باقی می مونند

نتیجه قطعیش این میشه که تا ابدالدهر اون کار رو شما باید انجام بدید

چون زمان زیادی طول خواهد کشید

تازندگی موجودی مثل شما رو از نو به نصه ظهور برسونه

کار دوم، سوم، چهارم، ... و n ام به شما واگذار میشه

 شما هنوز تمایل دارید بتونید همه کارها رو ایده آل انجام بدید و ...

برای موندن در این نقطه کذایی از خیلی چیزها، لحظات و آدم های زندگیتون میزنید

  هنوز همه راضی هستند که هر چقدر کار به شما محول میشه

 همه اش ایده آل انجام میشه و ...

حالا هر روز به شکل اکسپوننشیالی کارهای

بیشتر و بیشتر و باز هم بیـــــــــــــــشتر و بیشــــــــــــــتر به شما واگذار میشه...

طبیعیه خوب...

هرکسی به عنوان آدمِ نوعی دوست داره کارها رو به کسی واگذار کنه

که مطمئنه اون رو کامل انجام میده...

برای همین همیشه چگالی کارهایی که باید انجام بشه

روی دوش بعضی آدم ها هر روز افزون میشه

اینجاست که کائنات  انگشت به دهان و حیران هی پالس میده که 

ای کسانیکه ایمان اوردید شما که هنوز اندر خم همون باقالی موندید!

نتیجه اینکه آدم های ایده الگرا

یا باید دست از این خصلت کذاییشون بردارن

یا باید "نه" گفتن رو یاد بگیرن ...

وگرنه ناخواسته زندگی و عمرشون به همان چیزی میره که در ابتدا گفتم!!!

از ما گفتن....

 

پی نوشت 1:میگن آدم ها باید بر دو نوع صبر واقف باشند:

"صبر بر چیزی که فرد نمی خواد و دیگری صبر به چیزی که اون رو می خواهد"

 

پی نوشت 2:دیدید بچه ها رو، حتی اگر اتفاق ناگواری براشون افتاده باشه...

وسطِ بازی کردن همه چیز یادشون میره و کیفِ کامل رو از بازی می برن ...

انگاری آدمیزاد در ابتدای زندگی، "زیستن در لحظه اکنون" رو بلده و کم کم یادش میره ...

تا جایی که ناتوان میشه در زیستن  ِواقعی در اکنون!

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳ توسط فخری

آسمان را در فیروزه به بند کشید

زمین را در عقیق

جان را در تن

سپاسش چگونه توان گفت

بر این فرصت


نوشته شده در تاريخ دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۲ توسط فخری

از زرتشت پرسیدند:زندگی خود را بر چه بنا کردی؟

 گفت: چهار اصل

اول دانستم که رزق مرا دیگری نمی خورد پس آرام شدم

دوم دانستم که خدا مرا می بیند پس حیا کردم

سوم دانستم کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم

چهارم  دانستم پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم 

باید همیشه هوای ناخودآگاه رو داشت 

اینکه چه مهرهایی توش بخوره و چی توش ثبت بشه 

باید هوای ناخودآگاه یک ملت رو هم داشت 

این استرس صف،این استرس نرسیدن

استرس به بقیه رسیدن و به ما نرسیدن

استرس انبوه تقاضا و محدودیت عرضه

از کی تو روان و ذهن ملتی مهر خورد؟؟

قاعدتا باید ریشه ای قدیمی داشته باشه 

شاید مربوطه به هجوم مغول و به هم ریختن نسل!

کجای زمان از پستوهای ناخودآگاه بیرون اومد؟

صف های زمان جنگ رو یادمه

برای گرفتن یک شونه تخم مرغ باید نصف روز تو صف وامیستادی

آیا برسه آیا نرسه!

دو تا بسته کبریت و دو قواره پارچه کودری ننه فلانیو...

که به پیوست باید خریده میشد!!!!

این استرس نرسیدن و نکنه نرسم و از سرو کول هم بالا رفتن

در شکل واقعی و مجازی روح و روان آدمها رو مین گذاری کرده

تقریبا در همه چی خودشو نشون داده

از آب و برق 35 سال پیش تا سینمای امسال 

و سیگناله شده به چیزهای خیلی الکی تر و غیرضروری

شما یه سر به پارک آبی تفکیک شده بانوان بزن

بانو با 80 کیلو وزن و سن دوبرابر شما

برای اینکه زودتر از سرسره آبی یا تونل بادی بیاد پایین

حاضره شما رو کعنهون کره مربا به بافتی از کف زمین تبدیل کنه

 یه جورایی مطمئن شدم اوضاع خیلی خراب تر از این حرف هاست!!!

یعنی در شرایط فعلی تلاش برای دستیابی به سبد کالا ستودنیه....

یعنی در شرایط فعلی فقط تلویزیون دهــــه فجر مبارک.

 

پی نوشت : متنی مملو از تفکر و تامل که خوندنش خالی از لطف نیست ،البته به کامنت های مرقوم شده هم دقت بفرمایید....

چرا باید در انرژی صرفه جویی کنیم؟ آیا من می توانم؟

 

 


نوشته شده در تاريخ یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۲ توسط فخری

دی خیال تو بیامد به در خانه دل

در بزد...

گفت بیا،در بگشا

هیچ مگو

دست خود را بگزیدم که فغان از غم تو

گفت:

من آن توام دست مخا هیچ مگو

تو چو سرنای منی بی لب من ناله مکن

تاچو چنگت ننوازم ....

زنوا هیچ مگو

گفتم :این جان مرا گرد جهان چند کشی!

گفت :هرجا که کشم زود بیا هیچ مگو

گفتم :ار هیچ مگویم تو روا میداری

آتشی گردی و گویی که درآ هیچ مگو

همچو گل خنده زد

و گفت :درآ تا بینی

همه آتش سمن و برگ و گیا هیچ مگو

همه آتش گل گویا شدو با ما میگفت

 

"جز زلطف وکرم دلبر ما هیچ مگو"

مولانا

 

 

 

شکارچی(جبار)برفرازآسمان زاگرس ـ بابک تفرشی

 

پی نوشت 1:گاه یک ستاره،یک ستاره گاهی می تواند در کف پیاله ای آب خواب

هزار آسمان آسوده را ببیند.آسمان صاف پرستاره زمستانی آرامستانی است بی بدیل

 برای مشق زیبایی و ژرفا

پی نوشت 2: الهه ی دلو به دست (بهمن ) میزبان زیباترین های آسمان شب

زمستان شده در گوشه ای از بیکرانگی تاریک درخشنده ترین ستاره ها را به ضیافت

 عشق دعوت کرده.ضیافتی که از 6 عصر آغاز و تا 3 بامداد ادامه داره...

هر شب دعوتیم همه بدون کمترین تکلفی ساده و بی آلایش

 

         

                          عکس شش ضلعی زمستانی در در ۳ژانویه ۲۰۱۱ عکس نجومی ناسا شناخته شده.


نوشته شده در تاريخ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲ توسط فخری



هر روز صبح دم به شتابی

رقاص دورزن و مست ، جامی در دست

برمیکشد ندای دلاویز

بیدار ای اسیر به خفته 

بیـــــدار،بیـــــــدار

(نیمایوشیج)


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲ توسط فخری



اعداد زنده اند در ارتعاشی ابدی
 
انعکاس وجود نمادها به بلندای هزاره ها 
 
هنگامی که خواب چشمانت را ربوده 
 
جایی خدا با اعداد با تو سخن می گوید
 
و در طلوع نور جان جستحوگر پاسخ میگیرد
 
و خواسته ی تو همانطور که در زمین رواست در آسمانها نیز خواهد بود
 
زینهار که تو در هر ساعت از عمر 
 
به شکستن این پیمان در قلمرو باطن خود می پردازی
 
به جزییات همه پاسخها آگاهی 
 
فقط به فراموشی بزرگ اصرار داری
 
زنان ونوسی و مردان مریخی
 
9 عدد مریخ یعنی تهاجم ،نفوذ و مرد
 
تضاد و ناسازگاری و سمبل آلفا و امگا
 
6 عدد ونوس یعنی عشق ،ترحم و زن
 
افزودن 6 به 9 ناسازگاری را از بین می برد
 
15 حاصل میشود ساحر عدد کیمیاگری و خوش یمن
 
در تبدیل به ذات مفردش به خلق 6 می نشیند
 
جوهر زنانه ی خلقت
 
در هر نوع تضاد میان ونوس و مریخ ونوس فاتح میشود
 
در نظام گیتی وضعیت دیگر ممکن نیست
 
اطمینان بخش ترین پیام  هستی 

Cancer.svg

و در وحدت خویش هستی و حیات جدید به جهان عرضه میدارند.  
  



نوشته شده در تاريخ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۲ توسط فخری

به نام زن سفر زندگی رو آغاز میکنه

برای خودش کلی هدف داره کلی امید

زحمت میکشه از عاطفه اش ،احساسش ...هزینه میکنه 

هزینه میده

خودشو عادت میده رزق و روزی روانش رو تامین کنه

یه جا وبلاگی ،شعری، خاطره ای مینویسه 

یه جا کاری برای روح و روانش انجام میده

کتابی میخونه ،شمعی روشن میکنه،حلوایی خیرات میکنه

و به کمک همه ی اینها میخواد فردیـــت خوش رو رشد بده....

وقتی زن داره پیش میره تو سفر زندگیش

گاهی خسته میشه 

خودسازی بدون استراحت آدم رو فرسوده و بی حوصله میکنه

یکی باید تو این نقطه از زندگی آدم باشه

اصلآ یه دستی باید رو شونه ات بزنه بگه :"چقدر خوبی!"

یه لحظه هایی تو زندگی یه زن هست 

که یه همدم باید بیاد و بی هوا بغلش کنه و بهش بگه 

"تــو خـــــوبی ،تـو عزیــــزی" 

حالا این زن هر کی باشه با هر دک و پزی

با هر تحصیل و طبقه ای

 تایید و همراهی یه مرد خوب 

خستگی هزار سال خود سازی رو از دوشش برمیداره.

 


پی نوشت1 : برای تمام اونهایی که درددل تنهای زنونه اش رو اینطوری همدرد شدم.



نوشته شده در تاريخ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲ توسط فخری


شبهای بلند و سرد زمستون مجالیه که بشینی 

 آدمهای دور و برت رو ورق بزنی

یکی توی صفحه هاش چندین و چند جمله خط خورده داره

(از دست نااهلی که مدتی در اختیارش داشته)

 

یکی صفحات پاره داره

(از چند جنگ ،که جز جنگ کاری بلد نبوده)

 

یکی بیشتر سفیده و باقیش هم جمله های ناقص

(همیشه گمان کرده سفیدی برترین فضیلت ها و کارهاست)

 

یکی جز جمله های بدوبیراه نداره

(تقصیری هم نداره مدام از جوی های پرلجن گذشته )

 

یکی رو راحت میخونی انقدر راحت که انگار اصلا چیزی نخوندی

(اون رو آدمی خوش خوراک در آشپزخونه نوشته)

 

یکی انگار به زبان یاجوج و ماجوج نوشته شده

(انگار بعد از چله نشینی های بسیار نوشته)

 

در یکی اما انگار رودخانه ای جریان داره

که نرم و روان با خودش می بردت

 

پی نوشت 1:برای من وقتی آدمها ی زندگیم رو میزنم فقط  تعداد خیلی کمی خیلی کمتر

از انگشتان دو دست  باقی می مونه که دوست داری تا همیشه اونها رو ورق بزنی و  از

داشتنشون دور یا نزدیک و خواندنشون هر لحظه لبریز بشی از چیزی خوب

نرم و روان مثل رودی پاک....


پی نوشت 2:  وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ


در حقیقت پرودگار تو آنچه را در سینه هایشان نهفته و آنچه را آشکار میدارند نیک میداند.

(حرف از حماسه روز مذکور حالم رو بد میکنه روحم به هم می پیچه!)

 

 

 

 

 


نوشته شده در تاريخ یکشنبه ۸ دی ۱۳۹۲ توسط فخری


پرتو نور تو گوید که تو در خانه مایی



پی نوشت1آسمان شب و روز به سخاوت نشسته به اجابت کدامین حرمت نمی دانم !

آسمان سرد و روشن،ابرهای خاکستری و سفید گسترده ،برگهای رنگ پریده و معلق

این روزهای پاییزی میشه نفس کشید،به مدد کرامت باد...شکر

 

پی نوشت 2:در این دنیای دنیای رنگ و طراحی و سرگرمی های مختلف جای خالی چیزی آدم رو به 

جستجو میندازه...حسرت اصالت،اصالتی که انگار در هیچ چیزی پیدا نمیشه به جز در گذشته 

گذشته ای که هنوز کوکاکولا و ماشین های فول آپشن و تبلت و بازیهای سه بعدی نبودند و نتونستن

 اصالتش رو  از بین ببرن.      


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲ توسط فخری

دستم رو به قلبم میبرم

ببینم هنوز در سینه ام هست یا نه!

چندی بیش از 10 سال پیش بود

در یک عصر پاییز حوالی همین روزهای مستقبل

از قفسه سینه ام رفت

کجا ،نمی دانم !

مثل خواب بود کابوسی که فرود آمد

 در جستجویش 

طغیان کردم ،فرو ریختم ،سکوت کردم،شیدا شدم  

 در جستجویش به خودم رسیدم

قلبم از تکه های ابر،از درون گلهای یاس،از چشمک های ستاره بیرون آمد

 از پس رفتنش دوباره زاده شدم

با رنج ،از رنج

زایشی در 23 سالگی

حالا سیالیت گسترده اش بستر آرامشم می بخشد.


پی نوشت:تو که آرام دل و جان بودی چه سهل بند تعلق بریدی و به حکم تقدیر "ارجعی"به

خلود ماندگاری پرگشودی و شهد "طوبی له و حسن مآب"سرکشیدی  دانستی دل من در

تمام  لحظه های دور به یادت می تپد پرشور...


نوشته شده در تاريخ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ توسط فخری



حضور سبز قبایی میان شبدرها 

خراش صورت احساس را مرمت کرد


نوشته شده در تاريخ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۲ توسط فخری

              

هر کدوم از ما جدای از شخصیت اجتماعیمون یک "منٍ درونی" و خیلی شخصی داریم

که در سکوت و خیلی آرام و صبور تصمیم های بزرگ و کوچک زندگی آدم رو می گیره

تصمیم گیری برای انتخاب دوستان و آدم های زندگی هم

با همه پیچیدگی های بیرونی و بیشتر درونی اش

ناخودآگاه از یه قانون درونی و قاعده نانوشته تبعیت می کنه

آدم در انتخاب دوستان و آدم های زندگیش ناخوداگاه به سمت کسانی می ره

که کمتر مجبور باشه از خودِ واقعی ایش فاصله بگیره ...

این فاصله گرفتن هم خیلی ظریفه!

هر آدمی یه من شسته رفته و واضح درونی داره

که گذشت زمان تصویرش رو واضح تر می کنه

در بین آدم های زندگی هر کسی فقط تعداد خیلی کمی هستند  

که بدون هیچ نیازی به فاصله گرفتن از "منِ درونی" می شه باهاشون ارتباط برقرار کرد

و اونها می شن دوستان و آدم های تمام زندگی آدم

فکر کنم به همین دلیل فاصله گرفتن از "منِ درون" همیشه با یه اینرسی زیادی همراهه

و روابط دور از "منِ درون" معمولا فرسایشی می شه

با این وجود تو جریان زندگی هر آدمی ممکنه بنا بر شرایط زمین و روزگار

 روابطی چند با آدم های عجیب و دور از این "منِ درون" پیدا بشه

که شاید بیشتر به خاطر اون بخش هایی از "منِ درون" هستند که دوست داریم باشند

ولی نبودند... نداریم ... یا نیست...

زمان نشون میده این دور شدن از "منِ درون" معمولا فرآیندی گذرا میشه 

کم کم آدم میفهمه زندگی کردن در نزدیکترین شکل به خود آدم

در کنار کسانی که آدم را به همان شکل "منِ  درون" دوست دارند

با همه خلاء ها و نقص هاش دلپذیرترینشونه...


پیر نوشت:حق را به وحدانیت باید ستود و از او باید گفت و از او باید شنود.

ای عزیز! بهشت و دوزخ بهانه است مقصود خداوند خانه است ، ای بهشت سر تو ندارم

دردسر مده،ای دوزخ تن تو ندارم از خود خبر مده.

اگر کسی تو را به جستن یافت من تو را به گریختن یافتم،اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت

من تو را به خود فراموش کردن یافتم،اگر کسی تو را به طلب یافت من خود طلب از تو یافتم.

خدایا وسیلت به تو هم تویی،اول تویی و آخر هم تویی.

چه شود دلم را بگشایی و از خود مرهمی بر جانم نهی، من سود چون جویم که دو دستم

از مایه تهی،مگر به فضل خود افکنی مرا در روز بهی..."خواجه عبداله انصاری"



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۲ توسط فخری
               


من چه کم می فهمم این جماعت نزدیکم رو...نوحه خواندن همیشه ساده ترین کارهاست کاش کسانی کمی بیشتر فکر می کردند و به جای همه این نوحه ها متن های مناسب و هوشمندانه ای می نوشتند و جماعت رو به جای دل سوزوندن کمی هم به اندیشیدن و اصلاح واقعی دعوت می کردند ،قدیم ترها متن ها زیبا تر بود نه اینقدر دم دستی و هر کی هر کی رد هنر داشت و فرهنگ و ادب...

متن زیر رو از سایت دکتر شیری انتخاب کردم به نظرم جالب اومد:


به فرزندانمان چه بگوییم ؟

نزدیک خونه هیاتی برپاست ، تاکسی نگه میداره پیاده بشم ؛ چشمم می افته به ۴ دختر ۱۵-۱۶ ساله که دارن تو عالم نوجوانی شون عکس فیس بوکی میگیرند ، سرهاشون را با لبخندی دلنشین خم کرده اند به سمت هم که تو کادر جا بشوند و همه شون هم سیاه پوشیده اند و شاید روحشون هم خبر نداره که شب تاسوعای حسین بن علی ، شب آیینی بزرگتر است که بخواهیم اینگونه ثبت خاطره کنیم

به فرزندانمان چه گفته ایم که همه حسین( ع)  برایشان بیش از یک دور همی ده شبه  نیست ؟

همسایه ما در عراق نیروگاه میسازد ، قراره من را هم یکبار با خودش ببره نجف و کربلا. گاهی اوقات که برام خاطره ای میخواد بگه ، به دور دست خیره میشه و دست در موهای سپیدش میکنه مهندس و با تاسف از کربلایی میگه که هنوز بعد ۱۰ سال از سقوط صدام برق درست و حسابی نداره…از سیستم معیوب فاضلابی میگه که تا بارون میاد همه لجنهای شهری میاد تو کف خیابونها و آلودگی و ….مهندس میگه در ایام عزاداری و اربعین و…دهها کیلومتر جاده های منتهی به کربلا مملو از موکبها و چادرهایی در کنار جاده میشود که شیعیان نذر میکنند برای زائران پیاده حرمین شریفین اطعام و محل استراحت و ماساژ و..فراهم کنند که زوار با آسودگی به زیارت بروند…چقدر عشق  و چقدر محرومیت ؟ چقدر جای مردان بی ادعایی خالیست که به توسعه عدالتو بهداشت و رفاه عمومی مردمان بیندیشند تا فساد و نا امنی و دزدی و رشوه و اختلاس جمع بشه.

حسین بن علی برای همگان فلسفه قیام خویش را شرح میدهد :

الا ترون ان الحق لا یعمل به و الباطل یعمل به ؟

آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و باطل است که مورد عمل واقع میگردد؟

حسین بزرگوار !



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲ توسط فخری


پس خدایان سیزیف را حکم برآن نمودند که سنگی گران بر دوش کشد و تا قله باخود برد

آنگاه سنگ دوباره غلتان به دامنه باز گردد،این بر دوش کشیدن تا قله و بازگشتن دوباره برای سیزیف

رنجی ابدی بود و سخت عبث

در این زمان جوانکی خوب چهر بود حاملسیون نام که با انبانی از باقلای نیم پز و لوبیای خشک بر قله ای

نزدیک و مشرف بر سیزیف ایستاده بود و در حال تناول

همی سیزیف را بر دشواری و عبث بودن اینکار زینهار میداد

و سیزیف خاموش و دندان بر جگر به کار خویش مشغول

حاملسیون اما دست بر نمی داشت

خدایان که شاهد نیستند دمی بیاسای ای مرد چرا بر خود چنین بیهوده رنجی هموار میداری؟

آنقدر شماتت نمود و آنقدر زینهار داد تا سیزیف را خوصله تنگ آمد:

- آیا می توانی زنجیرم را بگشایی تا بگریزم؟

- آیا می توانی حکم را برگردانی؟

- آیا می توانی سنگ را سبک تر کنی یا بر قله نگه داری؟

پاسخ حاملسیون منفی بود....

پس خاموش باش و مرا با رنج خود تنها بگذار

تلاش من از پای بستگی به رنجم نه از سنگینی باراست،رخوت ماندن مرا می کاهد و کمترین فایده این

تلاش ابدی این است که عضلاتم را از ناتوانی و مرا از فربه گی تن باز میدارد و سنگینی پای بندی ام را

از خاطر میبرد ، مرا با رنجهایم تنها بگذار و لب فرو بند...

و سیزیف همچنان در کار است.


پی نوشت:روزهای ابری و سرد پاییز دلم میخواد سوپ درست کنم ، دوست دارم فضای خونه مملو از عطر گرم و اشتهابرانگیز سوپ جو نارنجی باشه گویی این عطر و طعم شکست دهنده سرمای بیرونه.

مخلوطی از سبزیجات و جو و قلم که از صبح صبورانه در اتحاد هم جریان گرم زندگی رو به رخ هوای سرد بیرون بکشن و این حس رو در پیکره ی خونه نهادینه کنن. 







نوشته شده در تاريخ یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۲ توسط فخری

این موجود دوپا در پارادایم بودنش هیجانات و احساسات مختلفی دارد

از جمله عشق که هیجانی مثبت است و البته مهم ترین

دوست داشتن و دوست داشته شدن

شاید حیاتی ترین نیاز روان آدمی 

نظریه اشتنبرگ و تعبیر مثلث وار او شاخصی هندسی فراهم میاره

داربستی میزند از سه عنصر

میل و صمیمیت و تعهد 

بر پیکر این شناخت

میـــل یا هــوس  همان انگیزه و هیجان برقراری ارتباط

صمیـــمیت نزدیک بودن عاطفی و حمایت و درک متقابل

تعــــهد تصـمیمی برای حفظ این عشـق به سوی آینده

اشتنبرگ در پاسخ به سوال "چگونه تو را دوست دارم" 8 نوع شیوه دوست داشتن مطرح می کنه

1 ) فقدان عشق : هیچ کدام از عناصر عشق وجود ندارد.

این رابطه را در زندگی روزانه با مردم عادی داریم.

2) عشق دوستانه یا دوستی: زمانی که شاخص میل و تعهد به مقدار کم وجود دارد اما صمیمیت در

 حد بالایی است .این رایطه را با دوستان صمیمی داریم.

3) عشق شهوانی یا شیفتگی: زمانی که میل شدید است و صمیمیت و تعهد در سطحی ضعیف.

4) عشق پوچ : زمانی که تعهد قوی باشد اما میل و صمیمیت در سطحی پایین.

این ویژگی زوج هایی است که یا مدت زیادی از ازدواج آنها میگذرد و یا فقط به خاطر بچه ها کنار یکدیگر

 زندگی می کنند.

5)عشق رمانتیک: زمانی که میل و صمیمیت شدید است و سطح تعهد پایین.

زوج های تا اندازه ای تازه که به اندازه کالفی تجربه مشترک ندارند که متقابلا احساس تعهد کنند

6) عشق عاطفی: زمانی که صمیمیت و تعهد شدید است و سطح شاخص میل پایین.

در بین زوج هایی دیده میشه که به مدت طولانی با همدیگه هستند و از هم رضایت دارند بدون جاذبه

 جنسی.

در بین همکاران و هم کلاسی ها هم شکل میگیره.

7) عشق ساده لوحانه : زمانی که میل و تعهد بالاست و صمیمیت در سطح پایین.

در بین زوج هایی که یک عنصر مشترک قوی دارند و به همین دلیل کنار هم قرار میگیرند یا طیف گسترده

 ای از دوستی های پنهانی دوران نوجوانی 

8) عشق کامل : زمانی که سه عنصر میل و تعهد و صمیمیت به طور سخاوتمندانه در تعادلند.

رسیدن به این مرحله بسیار ساده تر از حفظ و نگهداری آن است.


برای این که آبی بر آتش کنجکاویتون بیفکنید به لینک زیر مراجعه کنید،تست جالبی داره!!

                                                   * آزمون مثلث عشق*


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۲ توسط فخری

دیر زمانیست میدانم بعضی چیزها نوشتنی نیست

یا شاید نوشتن آن راهی نیست که سنگینی روی قلب آدم را بردارد

 بایدنی لبکی داشت گوشه ای نشست و ساعتها در آن دمید

برای بعضی حرفها اعتقادی باید داشت

دیری ، کلیسایی ، امامزاده ای پیدا کرد و رفت معتکف شد

معترض شد دعا کرد ، گریست

گریه شاید گشایش شد

یک حرف هایی را باید سر به هوا و دست در جیب راه رفت

راه رفت و سوتشان کرد

یک حرف هایی هم می ماند که فقط باید 

صبرشان کرد...


پی نوشت : می نشینم ، تکه های خودم را جمع میکنم ،کنار هم میچینم  هیچ تکه ای از

 من نباید گم شود حتی به واسطه ی احسان لحظه هایم برای گشودن گره ای از کسی

 به فراموش کردن خودم در دهلیزهای کشدار اجباری زمان عادت ندارم  ...



نوشته شده در تاريخ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۲ توسط فخری
کجا هراس تماشا لطیف خواهد شد؟

و در مکالمه جسم ها مسیر سپیدار چقدر روشن بود

کدام راه مرا میبرد به باغ فواصل؟

عبور باید کرد
صدای باد میاد،عبور باید کرد

و من مسافرم ای بادهای همواره 

مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید 

مرا به کودکی شور آبها برسانید

و کفش های مرا تا تکامل تن انگور

پر از تحرک زیبایی خضوع کنید

دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر

در آسمان سپید غریزه اوج دهید

و اتفاق وجود مرا کنار درخت
 
بدل کنید به یک ارتباط گمشده ی پاک!

و در تنفس تنهایی 
دریچه های شعور مرا بهم بزنید

روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز

مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید

حضور "هیچ" ملایم را 
به من نشان بدهید...

سهراب - بابل -بهار1345








نوشته شده در تاريخ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲ توسط فخری
        5          


عبور باید کرد
و همنورد افق های دور باید شد

و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
عبور باید کرد
و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد
من از کنار تغزل عبور می کردم
و موسم برکت بود و زیر پای من ارقام شن لگد میشد
زنی شنید
کنار پنجره آمد نگاه کرد به فصل
در ابتدای خودش بود
و دست بدوی او شبنم دقایق را
به نرمی از تن احساس مرگ بر می چید
من ایستادم
و آفتاب تغزل بلند بود
و من مواظب تبخیر خوابها بودم
و ضربه های گیاهی عجیب را به تن ذهن
شماره می کردم
خیال می کردیم بدون حاشیه هستیم
خیال می کردیم بدون حاشیه هستیم
خیال می کردیم
میان متن اساطیری تشنج ریباس شناوریم
و
چند ثانیه غفلت حضور هستی ماست

"سهـــــراب"
پی نوشت 1: بعضی وقت ها می گذریم و گاهی هم "می گذریم" گاهی هم "می گذریم " و می گذریم،گاهی گذشت میکنیم گاهی گذر...


پی نوشت 2: یعضی وقت ها چاره ای نیست جز آنکه چیزی، کسی ، حالی را بسپاری به دست پیــــــر و آدم های دیگرش یا حتی بیندازی بر دوش یک باد پاییزی صبحگاهی و بگذری...
آسمان نوشت 1:دوشنبه شب  29 مهرماه سال92 ، مقارنۀ زیبای یگانه قمر زمين با خوشه پرستاره  پروين (هفت خواهران- عقد ثریا).

تعداد ستارگانی که در خوشه پروين(M45) با چشمان غيرمسلح ميشه دید تقریباً هفت ستاره است درصورتیکه تعداد کل ستاره های این خوشه بالغ بر سه هزار ستاره است. اين مقارنه يكی از مقارنه های زيبای صورت فلكی ثور محسوب ميشه كه ساعت 23:00 زمان مناسبی برای دیدن اوج زیبایی این مقارنه درافق شرقه.

آسمان نوشت 2: نیمه شب سه شنبه 30 مهرماه 1392، ساعت 22:30  مقارنه زیبای ماه و ستاره درخشان الدبران.

 ستاره الدبران یک غول سرخ در صورت فلکی ثور یا گاو است که چشم گاو را تشکیل میده که با چشم غیرمسلح ناظران زمینی میشه آن را به صورت یک ستاره نارنجی رنگ درآسمان دید.این غول سرخ دارای قطری 95 برابر قطر خورشید در فاصله 65 سال نوری از زمین قرار گرفته  که دمای سطحی آن 3400 درجه کلوین و از خورشید هزار برابر درخشنده تره.اين مقارنه يكی از مقارنه های زيبای آسمان شب محسوب ميشه بهترين زمان برای دیدن 23:00 است كه اين دو جرم به نزديكترين فاصله با هم در صورت فلكی ثور می رسند.

آسمان نوشت 3: به زمان استقبال از بارش شهابی شکارچی در 29 مهر نزدیک میشیم مدعوین باشکوه این بارش نزدیک سحر در آسمون جلوه گر میشن مدعوینی که انسان از ملاقاتشون مسحور میشه.نصیبتون باد این ملاقات.


نوشته شده در تاريخ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۲ توسط فخری
    

شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود