ماه پیشونی  و آرمانش ...
ماه پیشونی  و آرمانش ...

ماه پیشونی و آرمانش ...

11 - بابای پدرش

... یک هفته پیش از تولد پدرش، یواشکی به من میگه :" برای تولدش چی بخریم؟" ...

میگم:" نمی دونم ، تو فکر می کنی چی بخریم خوشحال بشه؟"

میگه: "اون کتاب ّ "عدالت" را یادته ، از  اون خیلی خوشش اومده"

میگم : "خُب، دوباره که نمی تونیم از اون بخریم"

میگه: " بریم کتابفروشی ، بپرسیم از نویسنده اون کتاب، دیگه چی داره؟"

....

میریم کتابفروشی چشمه  در پاساژ   آرن...می پرسه : "کتاب عدالت را دارید؟"

راهنمای درشت هیکل و مهربون با تعجب میگه: کتاب سندل؟ و عدالت را از قفسه کتابها میاره بیرون...

میگه:" از نویسنده این کتاب ، کتاب دیگه چی دارین؟"

مرد، دو کتاب دیگه میزاره کنار "عدالت"

پسر نگاه می کنه و میگه : "آره، همون نویسنده ، مترجمش هم همون هست که بابا دوست داره...

و با دو کتاب از سندل میره تا کاغذ کادو انتخاب کنه برای هدیه تولد بابا...

....


هفته پیش که رفته بودیم کتابفروشی ، اومده از من یواشکی می پرسه : " کتابهای ابراهیم گلستان را کدوم قسمت میتونم پیدا کنم؟" و من که متوجه شده بودم که پسر کوچولو با توجه به علاقمندیهای پدرش می خواد اونو سورپرایز کنه مونده بودم چه کنم برای پسر که میخواد برای پدرش یک بابا باشه یه بابای مهربون ...

.....



پ.ن. : کی اینقدر بزرگ شدی پسر کوچولوی مامان ؟ انگار همین دیروز بود  پستونک به دهان، زل می زدی به حرکتها، به چرخش ها، به آدم ها، ...