پایان.

این جاخواهم نوشت :

http://paberahneh1994.blogsky.com/

440.یک حرکت بزرگ دسته جمعی!

مطلب قبل را که منتشر کردم ، گمان می کردم به زودی آرشیو وبلاگم را در میز کارم خواهم داشت ، برایش یک دلیل ساده داشتم : آرشیوم را روی صفحه ی وبلاگم کامل داشتم .

مدتی ننوشتم . دیروز بر اساس حسن ظن کاذب و بی جایم آمدم بنویسم . آرشیوم دیگر در صفحه ی وبلاگم نبود . آرشیو نود و سه ام کجا بود ؟ آرشیو عزیزم . خاطراتم . کلماتم . عکس هایی که با دقت و منظور برای هر نوشته انتخاب کرده بودم و گاهی با کلی جست و جو برای ایجاد هم حسی با کلماتم یافته بودمشان و حالا هیچ کدامشان نبودند . 

اولین نکته ای که به ذهنم رسید این بود که متوقف شوم . چرا می خواستم باز هم در بلاگفا بنویسم ؟ چون من هفت سال است که وبلاگ می نویسم ، در وبلاگ نویسی کهنه شده ام . با وبلاگ نویسی اتفاقات مهم زندگی ام را ثبت کرده بودم و کسانی را به زندگی ام وارد کرده بودم که بی بودنشان چیزی نبودم که شدم . برایم ارزنده بود . نوشته های تک تک ما ، دست کم برای خودمان ارزنده است .

بلاگفا ، بلاگفای رایگان . خدمات رایگان ؟ به ما می گویند خدماتشان رایگان است ؟ مگر خدمات سرویس های وبلاگ نویسی دیگر و بسیار سطح بالاتر ، رایگان نیست و آیا رایگان بودن مجوزی بر خیانت در امانت بود ؟ سالهاست بلاگفا به واسطه ی همین اعتباری که با نوشته ها و از آن فراتر اعتمادمان به آنها حتی درآمد داشته است . این همه تبلیغات که درآمدزا بوده  و آیا مجری ایجاد این امکان برای مدیران این سرویس تک تک ما نبوده ایم ؟ پس چرا دوباره داریم می نویسم ؟ 

نه یک جای کار می لنگد . ما همان ملتی هستیم که در برابر افزایش قیمت شیر نمی ایستیم و اتفاقاً بیشتر شیر می خریم . در برابر گرانی مرغ نمی ایستیم و بیشتر در مهمانی هایمان مرغ سرو می کنیم . ما همان مردمی هستیم که هر چی به خوردمان می دهند را حتی غلط می پذیریم چون آدم تغییر ایجاد کردن نیستیم . چون ما همان شهروندهایی هستیم که در در برابر گرانی سکوت می کنیم . در برابر دزدی سکوت می کنیم . در برابر خورده شدن حقمان سکوت می کنیم و یک درجه بالاترمان هم فقط حق خودش را می گیرد و برایش مهم نیست که چه اتفاقی برای دیگران می افتد . ما همان افرادی هستیم که واکنش مان در بهترین حالت اگر سکوت نباشد خودخواهی است . 

الان هم همین است . ما همان مردم هستیم و انگار می خواهیم همان مردم بمانیم . واکنش مان به خیانتی که بلاگفا کرد هم همین است . بیشتر نوشتن و نوشتن هر آنچه که نتوانسته بودیم بنویسیم.

شما را نمی دانم ، اما من دیگر نوشتن در این اینجا را دست کم تا پاسخگویی کامل مسئولین بلاگفا و بازگرداندن کامل تمام نظرها و آرشیو ، توهین به خودم می دانم . شما هم اگر با من موافقید ننویسید و به دیگران بگویید که ننویسند . بگذارید یک بار هم که شده ما باشیم کسی که به دیگران می آموزیم برای حفظ اعتبار باید تلاش کرد . مطمئن هستم اگر چنین کاری نکنیم ، مدیران این سرویس رایگان می دانند که مجاز به تکرار هستند چون هیچ تاوانی را نداده اند که بخواهند از تکرارش هراس داشته باشند . ننویسید و اعتراض کنید و مدیران بلاگفا را وادار کنیم از اعتباری که رایشان ساخته ایم و درآمدزایی کرده اند ، از از راهی و با پرداخت هر هزینه ای ، جواب ما را دقیق و روشن بدهند .

مگر ادعا نمی کنیم که می نویسیم برای اشتراک گذاشتن بهترین ها ؟ مگر همه مان افتخارمان این نیست که می توانیم بنویسیم و سلاحمان در برابر بدی ها نوشتن است ؟ مگر برای نهادینه کردن فرهنگ های خوب نمی کوشیم ؟ مگر افتخارمان نیست که فرهیخته هستیم و مدرن ؟ پس لطفاً بیایید که جنبش بزرگ راه بیندازیم و نشان بدهیم که با تمدن ، معترضیم و تا گرفتن کامل حقمان ، از بذل و بخشش آن کناره گیری کنیم.

من قول میدهم که جواب می دهد . تجربه اش را داشته ام . همه ی ما یک رسانه ی بزرگ می توانیم باشیم.

بیایید که باشیم !

پینوشت : نظرخواهی را بعد از مدتی کاملا و بی تایید باز گذاشته ام . بنویسید برایم و کمک کنید که کار درست را انجام بدهیم.

پینوشت دوم : من با سایت های خارجی رایگان ! به آرشیو ام دسترسی پیدا کرده ام . راهش را می دانید . این روزها دست به دست می چرخد . اما من آرشیو را روی وبلاگم ، نظرات را در نظردانی ام و اعتمادم را در تلاش آنها برای احیایش می خواهم .

439.ما محرمان خلوت انسیم غم مخور ...

چه فرقی دارد که خرداد ننوشتم ، که نتوانستم بنویسم و ذره ای رنج نکشیدم از ننوشتن ؟

خرداد یا تیر ، یا حتی آبان و بهمن !

دوست دارم هیچ ننویسم ، هیچ نوشتنی ندارم ، هنوز روی خط باریک ایستاده ام ، اما دیگر بی قرار ِ اذن ورود نیستم ، دارم آسمان را تماشا می کنم و ستاره هایی که بی شب هیچ ردی از هستی شان برای چشم آدمی نیست اما هستند و دل داده ام به سپیده دم و اذن ورود می خواهم . بازیگری سرگردان و کنجکاو و مشتاقم در دستان کارگردانی قدر و امین .

چه تفاوتی دارد ، وقتی تمام نوشته هایم یک خط است : کاش این ماجرا به سر نیاید .

عنوان از حافظ.

438.اول رخ میده بعد تو براش دلیل می تراشی!

حالا هر چی خواستی فراموش کنی رو فراموش کن ، اما خدایی اون روز یادت میره که من ساعت دو بعد از ظهر تکیه داده بودم به پنجره ی سرویس و اشک هام رو کنترل می کردم و مانتو پاییزه ی سبزم تنم بود و تو که پشت رول ماشین خودت بودی اومدی دقیقاً کنار شیشه ای که نشسته بودم پشت چراغ قرمز ایستادی ؟ نه رفتی جلوتر . نه عقب تر ایستادی . من اون روز حتی اسمت رو نمی دونستم ، فقط یادم میاد تا متوجه شدی من متوجه حضورت شدم ، پات رو گذاشتی روی گاز و رفتی و این اتفاق و این هم زمانی دیگه هرگز هرگز تکرار نشد.

واقعا ً ممکنه یادت بره ؟ اگه آره تو یک ابله بی عاطفه ی زشت و مزخرفی . یک کرگدن بی شعور ! غول بیابونی!خاک تو سرت . سمندون !

437.رستگاری در ساعت ده صبح!

جایی که ایستاده ام یک خط باریک است . پشت سرم هزاران سال نوری شب را پیموده ام ، جلویم خورشید گرم و سخاوتمند . اما من روی خط ایستاده ام ، هنوز اذن ورود به صبح را نیافته ام . خورشید را می بینم ، کمی گرمم می کند اما هنوز روی خط ایستاده ام . نمی دانم چه مدت است که روی این خط زندگی کرده ام ، شاد شده ام ، گریسته ام ، مومن شده ام و ایمان بر باد داده  ام ، نمی دانم چندین هزار سال است که روی این خط ایستاده ام و از شوق اذن ورود به صبح حتی ننشسته ام و دمی نیاسوده ام .

نمی دانم در کدامین روز کدامین فصل به صبح گام خواهم نهاد . در کدامین روز صبح خواهم شد ، فقط دلم میخواهد صبح یک روز آفتابی ، حوالی ساعت ده صبح ، اولین گام را به سرزمین خورشید بگذارم . کسی نمی داند من می دانم که می ارزد به تمام صبر کردن ها ، به تمام زمین خوردن ها ، به تمام اشک ها و دردها و روزهای از دست رفته فقط اگر صبح یک روز آفتابی حوالی ساعت ده صبح ، جایی بایستم که همیشه آرزویش را داشتم و جوری خواستمش که انگار هرگز جز برای خواستنش پا به زمین  نگذاشته ام و چنان در راهش از دست دادم و به دست آوردم که خبره شده ام . کسی شدم که نبودم ، کسی که یک روز صبح امیدوارم حوالی ساعت ده صبح بفهمم که ارزشش را داشته که بزیمش یا باید رهایش کنم .

 

 

436.اپیزود سیزدهم

اگر آینده هنوز در حال دگرگونی است ، پس پیش بینی های آقای کروازه وقتی به توصیف دقیق کسی می پردازد که هفده روز دیگر روی صندلی خاصی می نشیند چه معنی دارد ؟ چگونه است که آینده هم می تواند وجود داشته باشد و هم وجود نداشته باشد ؟

لوی به یک پاسخ معقول می رسد ، او بر این باور است که واقعیت یک هولوگرام غول آساست که در آن گذشته ،حال و آینده واقعاً ثابت است . مشکل اینجاست که آن واقعیت یا هولوگرام تنها هولوگرام موجود نیست . هستی های هولوگرافیک بسیاری از این دست وجود دارند که در آب های بی زمان و بی مکان نظم مستتر شناورند و دور و بر هم ، هم چون انبوه آمیب ها پرسه می زنند . لوی می گوید این هستی های هولوگرافیک وار را می توان در هیئت جهان های موازی و با عوالم موازی نیز در ذهن متصور ساخت .

 

بنابراین آینده هر گونه جهان هولوگرافیک از پیش معین بوده و هرگاه کسی بینشی پیش آگاهانه نسبت به آینده داشته باشد ، این رویت تنها به آینده ی آن هولوگرام خاص مربوط است ، با این حال نظیر آمیب ها این هولوگرام ها نیز گاهی یک دیگر را در بر می گیرند و یا می بلعند و نظیر آمیب ها و یا نظیر گوی های پروتوپلاسم گونه ی انرژی که واقعاً هم چنین هستند ، از هم می شکافند یا در هم فرو می روند ، گاه این به هم تنه زدن ها و برخوردها ما را هم تکان می دهند و سبب می شود که به پیش آگاهی هایی که گاه به گاه به سراغمان می آید دست یابیم و هرگاه از آن پیش آگاهی بهره بردیم و دست به عمل زدیم و آینده را تغییر دادیم ، به واقع ، آنچه می کنیم عبارت است از جهیدن از یک هولوگرام به یک هولوگرام دیگر . آقای لوی این جهش های درونی هولوگرافیک را هولو جهش می نامد و معتقد است همین ها هستند که به ما قابلیت های واقعی کسب بینش و بصیرت و کسب آزادی را ارزانی می دارند.

 

جهان هولوگرافیک | مایکل تالبوت

435.چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست

نیکای عزیزم !

امیدوارم یک شب از زندگی ات که خسته روی تخت خوابت دراز بکشی ، یادت بیاید من به تو و به یک نفر دیگر در این دنیا ، آهنگی را دادم که می گفت :

 I found my place

in time and space

in hope and faith

and love I give 

شاید مهم نباشد من آن روز باشم یا نه ، دوست دارم تو به حسی که گفتم رسیده باشی . جایت را پیدا کرده باشی و آموخته باشی که چگونه امید داشته باشی و ایمان و چگونه با عشقی که می بخشی ، رویاهایت را واقعی کنی .

دوستت دارم . امیدوارم زندگی خیلی قشنگی را بسازی . من باشم یا نه ، آن لحظه مرا فراموش نکن.

برای من هم دعا کن که به این حس برسم عزیزم . قول بده .

 

عنوان از حافظ.

434.اپیزود دوازدهم

+ اون روز که رفتیم حافظیه دو تایی خدایی خوب نبود ؟ دیدی خانومه چه فال خوبی برای تو گفت ؟

- اما رخ نداد .

+ صبر کن . صبر .

- به فاصله ای که غوره ، شراب میشه صبر کردم .

+ ( در حالی که می خندد ) بامزه ترینی !!!!!!!

بامزه ؟!!! خداوند بخشاینده ی مهربان ! ای خرد جهان ! ای کسی که اصلا صبور نیستی چون برایت زمان مفهوم ندارد ! 

صبر کنم حالا یا نه ؟ یا بزنم زیر همه چیز . خودت نخود بینداز در مسیر تا گم نشوم . من گرتل کوچک تو ، زندگی نامادری ام . نخودها را بگذار توی مسیرم . 

433.اپیزود یازدهم

جنبش های فراروانی زمانی صورت می گیرد که فرآیندهای ذهنی یک یا چند نفر بر معناهایی متمرکز شوند هماهنگ و هم خوان با آن معناهایی که فرآیندهای اصلی سیستم های مادی را که در آنها این جنبش فراروانی به  وجود آمده است ، هدایت می کنند.

جهان هولوگرافیک | مایکل تالبوت

432.که در طریقت ما کافریست رنجیدن

نیکای منصفم !

راجع به اتفاقات مهم زندگی ات ، شک های خیلی بزرگ زندگی ات ، آدم های خیلی کلیدی زندگی ات ، تصمیم های اساسی و سرنوشت سازت با کسی صحبت نکن . 

یک جایی هست ، ته ته قلبت ، خیلی ته قلبت که اگر ساکت و بی قضاوت به صدایش گوش بدهی و تلقین نکنی ، راه درست را به تو نشان خواهد داد . به قلبت مومن باش .

عنوان از حافظ.