ماه پیشونی  و آرمانش ...
ماه پیشونی  و آرمانش ...

ماه پیشونی و آرمانش ...

96/8 اولین نیمرو...

...سه شنبه ها روز خوشبختیه...

سه شنبه ای در تابستان 96،... روز قبل نتوستم ناهار امروز پسرم را آماده کنم، صبح با عجله برایش شنیسل مرغ گذاشتم... وقت ناهار، نیمی از آن را خورده بود و نیمی دیگر مانده بود گویا کمی سفت شده بود...

تلفن کرد و گفت : جای آرد برنج کجاست میخوام برای خودم فرنی درست کنم.

آرد برنج تموم شده بود خواستم راضیش کنم به خوردن انچه در یخچال یافت میشه...خواستم براش سفارش غذا از بیرون بدم ....

هیچ یک را نپذیرفت ...اصرار داشت اشپزی کند ...نیمرو درست کند ...مجبور شدم از راه دور همراهیش کنم ...تا خیالم راحت باشد...


اینم اولین نیمروی آرمانی در یکی از سه شنبه های تیر 96...


96/4 یه سوال دارم جواب میدی؟


حدود ساعت 13 بود که مثل روزهای دیگه، منتظر بودم و موبایلم به صدا دراومد...آرمان بود که مثل هر روز زنگ زده بود تا بگه رسیدم خونه....این کار هر روزش هست که از مدرسه رسید اول به من خبری میده...بیشتر وقتها تلگرافی میگه" رسیدم، گشنمه، خدافظ" و میره تا غذاشو گرم کنه ....

آره موبایلم به صدا دراومد خدا را شکر....مثل روزهای دیگه به سلامت رسیده بود خونه....کمی از مدرسه اش گفت از اینکه کوروش میگه کدوم کاندیدا بهتره و صفریانی میگه اون یکی بهتره و از این حرفهای معمولی....بعد یه دفعه پرسید:"یه سوال دارم جوابمو میدی؟؟" مردد گفتم آره...نگران بودم سوال بکنه در مورد اینکه به کی رای میدی و ...و من شرایطشو نداشتم در این مورد حرف بزنم...باز پرسید:"سوالمو جواب میدی؟"....گفتم اره، بگو ببینم سوالت چیه؟

گفت:" آخه، چرا من اینقد دوستت دارم؟؟؟؟"

...